سفر زندگی

زندگی پر فرازونشیب چه بر سر آدم می آورد

سفر زندگی

زندگی پر فرازونشیب چه بر سر آدم می آورد

سلام به همه

ساله 91 تون مبارک باشه

امسال که برای من خیلی جتب و جوش بود.هنوز تویه مسافرتم با این وزنم .

این دختر ما قراره بعد از اینکه بدنیا اومد مارکو÷لو بشه.

از بس بابا و مامانش تویه مسافرت بودن.


سلام دوستان گلم 

خیلی وقته که نیمدم.انگار این ویر  نت کلا از سرم پریده . 

امروز حوصلم سر رفته بود خیلی اومدم. 

راستی یه خبر من دارم تا ۵/۴ دیگه ایشاا... مامان میشم 

دخترم هست.ولی موندم اسمش چی بزارم 

پیشناهاد بدین خوبه. 

ولی خیلی جالبه چون هیچیم به مامانا نمیخوره هیچکی باورش نمیشه بهم میگن انگار یه هسته ی کوچولو قورت دادی. 

میام بازم میام. 

دوستون دارم یه عالمه 

اومممممممممممممممممممممممممممممم.

سلامی دوباره

سلام به همگی خوبین؟ 

منم خوبم دوباره میخوام شروع کنم 

از اول با انرژی زیاد  

میخوام اولین نوشتم با شعر تنها عشق زندگیم شروع کنم. 

 

 

اشک انتظار عشق  

هنوز کافی نیست

برای اثبات به تو باید مرد  

 

در مورد این شعر نظرتونو بدین دوست دارم بدونم 

 

همتون دوست دارم یه دنیا 

فعلناتش بای بای

 

سلام

سلام 

بچه ها من یه کاره اشتباه کردم نمی تونم بگم چیه 

حسم نمی تونم بگم ولی خیلی بهمم ریخته طوری که حوصله ی هیچ کاریو ندارم 

هر کاری میکنم نمی تونم فراموش کنم نمیشه

سلام

سلام 

بچه ها من یه کاره اشتباه کردم نمی تونم بگم چیه 

حسم نمی تونم بگم ولی خیلی بهمم ریخته طوری که حوصله ی هیچ کاریو ندارم 

هر کاری میکنم نمی تونم فراموش کنم نمیشه

گریه زن ها

  • یک پسر کوچک از مادرش پرسید: چرا گریه می کنی
    مادرش به او گفت : زیرا من یک زن هستم .
    پسر بچه گفت: من نمی فهمم
    مادرش او را در آغوش گرفت و گفت : تو هیچگاه نخواهی فهمید
    بعدها پسر کوچک از پدرش پرسید : چرا مادر بی دلیل گریه می کند
    پدرش تنها توانست به او بگوید : تمام زن ها برای هیچ چیز گریه می کنند
    پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل گشت ولی هنوز نمی دانست چرا زن ها بی دلیل گریه می کنند
    بالاخره سوالش را برای خداوند مطرح کرد و مطمئن بود که خدا جواب را می داند
    .او از خدا پرسید : خدایا چرا زن ها به آسانی گریه می کنند؟
    خدا گفت زمانی که زن را خلق کردم می خواستم که او موجود به خصوصی باشد
    بنابراین شانه های او راآن قدر قوی آفریدم تا بار همه دنیا را به دوش بکشد.
    و همچنین شانه هایش آن قدر نرم باشد که به بقیه آرامش بدهد
    من به او یک نیروی دورنی قوی دادم تا توانایی تحمل زایمان بچه هایش راداشته باشد
    ووقتی آن ها بزرگ شدند توانایی تحمل بی اعتنایی آن ها را نیز داشته باشد
    به او توانایی دادم که در جایی که همه از جلو رفتن ناامید شده اند او تسلیم نشود و همچنان پیش برود
    . به او توانایی نگهداری از خانواده اش را دادم حتی زمانی که مریض یا پیر شده است بدون این که شکایتی بکند
    به او عشقی داده ام که در هر شرایطی بچه هایش را عاشقانه دوست داشته باشد حتی اگر آن ها به او آسیبی برسانند
    . به او توانایی دادم که شوهرش را دوست داشته باشد و از تقصیرات او بگذرد و همیشه تلاش کند تا جایی در قلب شوهرش داشته باشد
    .به او این شعور را دادم که درک کند یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمی رساند اما گاهی اوقات توانایی همسر ش را آزمایش می کند وبه او این توانایی را دادم که تمامی این مشکلات را حل کرده و با وفاداری کامل در کنار شوهرش با قی بماند و در آخر به او اشک هایی دادم که بریزد
    .این اشک ها فقط مال اوست و تنها برای استفاده اوست در هر زمانی که به آن ها نیاز داشته باشد
    . او به هیچ دلیلی نیاز ندارد تا توضیح دهد چرا اشک می ریزد
    خدا گفت : زیبایی یک زن در چشمانش نهفته است زیرا چشم های او دریچه روح اوست
    ، ودر قلب او جایی که عشق او به دیگران در آن قرار دارد.

قانون جاذبه

بیل هرس

شاگردی داشتم به نام رابرت که یک دوره آموزشی را از طریق اینترنت با من می گذراند و از راه ای میل بامن در تماس بود. او همجنس گرا بود.

او وقایع تلخ زندگی اش را برایم می نوشت. در محل کار همکارانش او را آزار می دادندو مسخره اش می کردند. در خیابان کسانی در سر راهش قرار می گرفتند که قصد اذیت و آزار او را داشتند. او می خواست کمدین شود. خلاصه همه ی زندگی اش ÷ر از آشوب بود.

من شروع به آموزش او در نحوه ی تغییر طرز فکرش کردم. به او گفتم مشکلش این است. که روی آنچه که نمی خواهد فکر و تمرکز می کند. ÷یام های ای میل او را برایش ÷س فرستادم و از او خاستم که

آنها را بخواند و ببیند که دایما از آنچه که نمی خواهد برایم نوشته است.

توضیح دادم که چون فرد ÷ر احساسی است. شدت احساسات او به جذب وقایع منفی در زندگی اش سرعت بخشیده است.

رابرت تفکراتش را کم کم تغییر داد و تمام حواسش را به آنچه که دوست داشت معطوف کرد. رابرت قانون جاذبه را جدی گرفت. و در عرض شش تا هشت هفته تغییراتی مثبت و باور نکردنی برایش رخ داد.

تمام کسانی که او را در محل کارش اذیت کرده بودند. یا به قسمت دیگری انتقال یافتند. یا از کارشان استعفا دادند و یا دیگر با او کار نداشتند. او عاشق کارش شد. دیگر کسی او را مسخره نمی کردو تماشاچیان برنامه ی کمدی اش نیز با علاقه او را تشویق می کردند. زندگی رابرت به این علت بهتر شد که او تمرکز خود را از آنچه که نمی خواست و از آن می ترسید به آنچه می خواست تغییر داد.

همستر

سلام به رویه ماهه نشوسته همتون 

بچه ها نمی دونید امروز چیچی که نشده صبح بلند شدم دیدم آقا بامزی ویرش گرفته از جاش بیاد بیرون 

منم خیلی بیرون کار ئاشتم 

اوردمش بیرون خودمم رفتم بیرونه خونه  

چشمتون روزه بد نبینه دیدم آقا رفته رویه لبه آشپزخونه از اونجا رفته تویه جاش غذاهاشو دروورده برای خودش وسطه پذیرایی پخش کرده یه گوشه از پذیرایو گذاشته برای هویجش یه گوشش برای بادم یه گوشششم گذاشته برای سبزیش 

حالا این به کنار بگین گوشه ی دیگرو چیکار کرده رفته فرشه دست بافمو از یه گوشش شروع کرده به خوردن حالا جالبیش اینجاست همه ی پرزا با نخایه فرش که با دندونش کنده تویه لپش نگه داشته تا من اومدم دواش کنم دستم که گرفتم جلوش همه یه نخا با پرزارو از لپش درو ورده تحویله من داده  

میبینی توروخدا 

فرشه ۲ملیونی شد نصفه

همستر

سلام به دوستایه نازه خودم 

خوبین خوشین دماغتون چاقه اگه هست خواهشن برین عمل کنید دستتون درد نکنه 

دلم برای همتون قده کله مورچه شده 

ببخشید تاخیر داشتم قرار بود روز به رووز بیام یادداشت کنم ولی مشکلاته زندگی نمیزاره دیگه چیکار کنم 

بچه ها مدتی بود هیچ حیوونی نگه نداشته بودم خیلی دلم حوس کرده بوود انگار ویار داشتم  

انقدر تحقیق کردم و دیدم دلم یه حیوونه با نمک می خواد  

فکر میکنید چی گرفتم نمیخود خواهشن اون مغزه نخودیتونو بکار نندازین خودم می گم 

یه همستره نازه خوشگله پشمالویه مامانی  

ماشاا... یه پارچه آقاست اول اسمشو گذاشتم نرمینه چون عینه پنبه نرمه 

ولی به دلم نچسبید عوضش کردم گذاشتم آقا بامزی قوربونش برم  

نیمده دکتر به آقا رژیم داده از بس که می خوره والا خودم انقدر بادم تنقلات نمی خورم که این می خوره بچم باید به شکمش برسه چند روزه دیگه عکسش می زارم

سر چشمه محبت

ای عشق واقعی 

چگونه ستایشت کنم در حالی که قلبت از محبت بی نیاز است. 

چگونه ببوسمت وقتی که عشقت در وجودم جاری می شود. 

بگذار نامت را تکرار کنم. نامت زیباست دلنشین است. 

چه داشته ای که اینگونه مرا طلسم کرده ای. 

من اینگونه نبودم تو عشق را با من آشنا کردی. 

تو هوای دلم را با طراوت کردی. 

زمانی که با تو هستم برآسمان بیکران پرواز می کنم. 

پس بدان دوستت دارم گرچه پایان راه را نمی دانم